تعصب و لجاجت
تعصب و لجاجت
بی تردید اساسیترین پایه عبودیت و بندگی خدا تسلیم و تواضع در برابر حق است و به عکس هرگونه تعصب و لجاجت مایه دوری از حق و محروم شدن از سعادت است.
تعصب به معنی «وابستگی غیر منطقی به چیزی» تا آنجا که انسان حق را فدای آن کند و لجاجتبه معنی اصرار بر چیزی استبه گونهای که منطق و عقل را زیر پا بگذرار، ثمره این دو شجره خبیثه نیز «تقلید کورکورانه» است که سد راه پیشرفت و تکامل انسانهاست.
هنگامی که به تاریخ انبیای بزرگ بازمیگردیم و علل انحراف و گمراهی اقوام پیشین را مورد بررسی قرار میدهیم به خوبی میتوان دریافت که این سه امر(تعصب و لجاجت و تقلید کورکورانه) نقش اصلی را در انحراف آنها داشته است و قرآن مجید پر است از اشارات روشن به این مساله که در یک بررسی فشرده در اینجا به سراغ آن میرویم:
از قوم نوح(علیه السلام) آغاز میکنیم، قرآن مجید میگوید:
1- و انی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی آذانهم واستغشوا ثیابهم و اصروا واستکبروا استکبارا (نوح،7)
2- و قالوا لاتذرن آلهتکم و لاتذرن ودا و لاسواعا و لایغوث و یعوق و نسرا (نوح،23)
سپس به داستان هود نگاه میکنیم، قرآن در باره آنها میگوید:
3- قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین (سورهاعراف،آیه70)
سپس نوبتبه داستان ابراهیم(علیه السلام) میرسد، قرآن در این زمینه میگوید:
4- اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التی انتم لها عاکفون × قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین (سورهانبیاء،آیات52 و53)
5- قال هل یسمعونکم اذ تدعون × او ینفعونکم او یضرون × قالوا بل وجدنا آبائنا کذلک یفعلون (سورهشعراء،آیات72تا74)
سپس نوبتبه قوم موسی و فرعون میرسد، میفرماید:
6- قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا علیه آبائنا و تکون لکما الکبریاء فی الارض و ما نحن لکما بمؤمنین (سورهیونس،آیه78)
سپس به عصر پیامبر گرامی اسلام بازمیگردیم و همین معنی را در سخنان و اعمال دشمنان آن حضرت نمایان میبینیم:
7- و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا اولو کان آبائهم لایعقلون شیئا و لایهتدون (سورهبقره، آیه170)
8- اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة فانزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین و الزمهم کلمة التقوی و کانوا احق بها و اهلها و کان الله بکل شیئ علیما (سورهفتح،آیه26)
9- و نیز میفرماید: و لو نزلناه علی بعض الاعجمین × فقراه علیهم ما کانوا به مؤمنین (سورهشعراء،آیات198و199)
گاه تعصب اقوام را بر ضد دیگر بیان میکند و میفرماید:
10- و قالت الیهود لیست النصاری علی شیئ و قالت النصاری لیست الیهود علی شیئ و هم یتلون الکتاب کذلک قال الذین لایعلمون مثل قولهم فالله یحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون (سورهبقره،آیه113)
در جای دیگر مساله تقلید کورکورانه و تعصب و لجاجت را به عنوان یک برنامه عمومی همه اقوام گمراه شمرده، میفرماید:
11- و کذلک ما ارسلنا من قبلک من قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون (سورهزخرف،آیه23)
12- و یقولون ائنا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون (سورهصافات،آیه36)
1- و من(نوح) هر زمان آنها را دعوت کردم که(ایمان بیاورند) تو آنها را بیامرزی، انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدت استکبار کردند.
2- و(قوم نوح) گفتند: دست از خدایان و بتهای خود برندارید(به خصوص) بتهای «ود»، «سواع»، «یغوث»، «یعوق» و «نسر» را رها نکنید!
3- گفتند: آیا به سراغ ما آمدهای که تنها خدای یگانه را بپرستیم و آنچه را پدران ما میپرستیدند، رها کنیم؟! پس اگر راست میگویی آنچه را(از بلا و عذاب الهی) به ما وعده میدهی، بیاور(ما آمادهایم)!
4- (به یاد بیاور ابراهیم را) آن هنگام که به پدرش(آزر) و قوم او گفت: «این مجسمههای بی روح چیست که شما همواره آنها را پرستش میکنید»؟! گفتند: «ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت میکنند»!
5- گفت: «آیا هنگامی که آنها را میخوانید صدای شما را میشنوند؟! یا سود و زیانی به شما میرسانند»؟! گفتند: «ما فقط نیاکان خود را یافتیم که چنین میکنند».
6- (فرعونیان به موسی) گفتند: «آیا آمدهای که ما را از آنچه پدرانمان را بر آن یافتیم منصرف سازی و بزرگی(و ریاست) در روی زمین، از آن شما دو تن(موسی و هارون)باشد؟! ما(هرگز) به شما ایمان نمیآوریم»!
7- و هنگامی که به آنها گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید!» میگویند: (نه) ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی مینماییم» آیا اگر پدران آنها چیزی نمیفهمیدند و هدایت نیافتند(باز از آنها پیروی خواهند کرد)؟!
8- (به خاطر بیاورید) هنگامی را که کافران در دلهای خود خشم و نخوت جاهلیت داشتند
(در مقابل) خداوند آرامش و سکینه خود را بر فرستاده خویش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقیقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر کس شایستهتر و اهل آن بودند و خداوند به همه چیز داناست.
9- هرگاه ما قرآن را بر بعضی از عجمها(غیر عرب) نازل میکردیم - و او آن را بر ایشان میخواند(به خاطر تعصب و لجاج) به آن ایمان نمیآوردند!
10- یهودیان گفتند: «مسیحیان هیچ موقعیتی(نزد خدا) ندارند» و مسیحیان نیز گفتند: «یهودیان هیچ موقعیتی ندارند(و بر باطلند)» در حالیکه هر دو دسته کتاب آسمانی را میخوانند(و باید از این گونه تعصبها برکنار باشند) افراد نادان(دیگر، همچون مشرکان) نیز، سخنی همانند سخن آنها داشتند خداوند، روز قیامت در باره آنچه در آن اختلاف داشتند داوری میکند.
11- و این گونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو پیامبر انذار کنندهای نفرستادیم مگر اینکه ثروتمندان مست و مغروران گفتند: «ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و به آثار آنان اقتدا میکنیم»!
12- و پیوسته میگفتند: «آیا ما معبودان خود را به خاطر شاعری دیوانه رها کنیم»؟!
برنامه عمومی اقوام منحرف!
همانگونه که در بالا اشاره شد این رذایل سهگانه اخلاقی یعنی «تعصب» و «لجاجت»و «تقلید کورکورانه» یک برنامه عام برای همه اقوام زشتکار پیشین بوده است، آنها به خاطر وابستگی شدید به افکار و برنامههای خرافی، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پیروی نیاکانشان ادامه میدادند و به این طریق، خرافات بیاساس از نسلی به نسل دیگر منتقل میشد، وصدای دلنشین مردان الهی که برای هدایت آنها آمده بودند، در میان نعرههای جاهلانه آنان گم میشد.
نخست از داستان نوح(علیه السلام) شروع میکنیم میبینیم که بتپرستان عصر آن پیامبر اولوالعزم به قدری لجوج و متعصب بودند که حتی از شنیدن صدای این منادی توحید وحشت داشتند، همان گونه که در نخستین آیه مورد بحث از زبان نوح(علیه السلام) میخوانیم: «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که ایمان بیاورند، و تو(ای خدا) آنها را بیامرزی انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهایشان را بر سر و صورت میپیچیدند و در مخالفتبا حق اصرار ورزیدند و شدیدا تکبر کردند»! (و انی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی آذانهم واستغشوا ثیابهم و اصروا واستکبروا استکبارا) (1)
آری تعصب و لجاج آنها به قدری شدید بود که اجازه نمیدادند ذرهای از امواج صوتی نوح(علیه السلام) که حامل پیام حقیقتبود به گوش آنها برسد، و یا چهره او را ببینند و این گونه گریز از حقیقتبه راستی عجیب و خطرناک است.
در آیه بعد چهره دیگری از همین رذایل اخلاقی در قوم نوح(علیه السلام) به چشم میخورد، قرآن در باره آنها میگوید: «آنها گفتند: دست از خدایان و بتهای خود برندارید مخصوصا بتهای(بزرگ) «ود»، «سواع»، «یغوث»، «یعوق» و «نسر» را رها نکنید»، (و قالوا لاتذرن آلهتکم و لاتذرن ودا و لاسواعا و لایغوث و یعوق و نسرا) (2)
اما چرا و به چه دلیل دست از این بتهای رنگارنگ که ساخته و پرداخته دستخودشان بود برندارند و آنها را بر مقدرات جهان هستی، و هم بر مقدرات سازندگانش حاکم بدانند؟! هیچ دلیلی بر آن جز تعصب و تقلید کورکورانه نداشتند.
در سومین آیه که از قوم عاد و گفتگوی پیامبرشان هود(علیه السلام) با آنها سخن میگوید، میفرماید: «قوم عاد به قدری لجوج و متعصب و جاهل بودند که در برابر دعوت آن حضرت به توحید خالص و ناب گفتند: آیا به سراغ ما آمدهای که تنها خدای یکتا را بپرستیم و آنچه را پدران ما میپرستیدند رها کنیم؟(ما هرگز چنین کاری نخواهیم کرد، هر کاری از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهی) به ما وعده میدهی بیاور اگر راست میگویی»! (قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد آبائنا فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین) (3)
به این ترتیب بر اثر تعصب و لجاج و تقلید کورکورانه، توحید خالص که روح جهان هستی است در نظر آنها امری وحشتناک، و پرستش بتهای بی عقل و شعور امری شایسته و با ارزش جلوه میکرد، و حتی برخلاف قانون دفع ضرر محتمل که عقل حاکم به آن است کمترین اعتنایی به احتمال عذاب الهی نمیکردند و مصرا از او میخواستند که به تهدیدهای خود جامه عمل بپوشاند، این خیرهسری چیزی جز محصول تعصب و لجاج نبود.
آری آنها برای فرار از حق و ادامه تقلید کورکورانه به سوی عذاب الهی شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و این است نتیجه لجاجت و تعصب خشک و تقلید غلط!
در چهارمین آیه، سخن از پیامدهای شوم این رذایل اخلاقی درباره «نمرود» و نمرودیان است، میفرماید: «هنگامی که ابراهیم به پدرش(عمویش آزر) و قوم او گفت این مجسمههای بیروحی را که شما همواره پرستش میکنید چیست»؟ (اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التی انتم لها عاکفون) (4)
ولی آنها جوابی نداشتند جز اینکه «گفتند: ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت میکنند»، (قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین) (5)
و هنگامی که ابراهیم(علیه السلام) با صراحتبه آنها گفت که هم خودتان و هم نیاکانتان در گمراهی آشکاری بودهاید بیدار نشدند، ابراهیم(علیه السلام) بی اعتبار بودن این خدایان ساختگی و بی ارزش را از طریق بتشکنی به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نیامدند، بلکه ابراهیم بیدارگر و پاره کننده پردههای جهل و تعصب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهدید کردند، و به تهدید خود جامه عمل پوشاندند و او را در میان دریایی از آتش پرتاب کردند، و هنگامی که آتش بر ابراهیم(علیه السلام) سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترین معجزه الهی در برابر چشمانشان به وقوع پیوستباز هم این اسیران زنجیرهای جهل و تعصب و لجاج به بهانههای دیگری همچون سحر به راه خود ادامه دادند.
اینها همه نشان میدهد که تا چه حد این رذایل اخلاقی خطرناک و مانع از آزاد اندیشی و رسیدن به حق است، و آنها که در چنگال آن گرفتار میشوند تن به هر ذلت و حقارتی میدهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم میشکنند ولی تسلیم حق نمیشوند.
در پنجمین آیه نیز اشاره به بتپرستی لجوجانه قوم «نمرود» میکند، هنگامی که ابراهیم(علیه السلام) با دلیل بسیار روشن و قاطع، بتپرستی را ابطال مینماید و به آنها میگوید: «آیا آنها را که میخوانید صدای شما را میشنوند؟ یا سود و زیانی به شما میرسانند»؟ (قال هل یسمعونکم اذ تدعون × او ینفعونکم او یضرون) (6)
آنها هیچ پاسخ منطقی در برابر این گفتار روشن نداشتند، جز اینکه پناه به تقلید کورکورانه ببرند و بگویند: «ما فقط نیاکان خود را یافتیم که چنین میکردند»، (قالوا بل وجدنا آبائنا کذلک یفعلون) (7)
در حالی که اگر انسان میخواهد تقلید کند حد اقل باید از عالم و دانشمندی تبعیت کند که او را به واقعیتها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهی بدتر از خود! ولی این حجاب تعصب و لجاج به قدری ضخیم است که اجازه نمیدهد کمترین نور آفتاب هدایت و منطق و دلیل عقل در آن نفوذ کند، و ماورای آن را روشن سازد.
در ششمین آیه سخن از لجاجت فرعونیان در برابر معجزات روشن حضرت موسی(علیه السلام) است، آنها بر آیین بتپرستی نیاکانشان لجاجت و اصرار ورزیدند و گفتند: «(ای موسی) آیا آمدی که ما را از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم منصرف سازی؟ و بزرگی(و ریاست) در روی زمین فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ایمان نمیآوریم»! (قالوا اجئتنا لتلفتنا (8) عما وجدنا علیه آبائنا و تکون لکما الکبریاء فی الارض و ما نحن لکما بمؤمنین) (9)
آنها هرگز از خود سؤال نمیکردند که آیین موسی(علیه السلام) حق استیا باطل و در برابر آیین نیاکانشان چه امتیازی دارد؟ سخن آنها فقط این بود که ما باید آیین نیاکان خود را حفظ کنیم، خواه حق باشد یا باطل! ارزش واقعی برای ما همین است و بس، سپس آن را با سوء ظن نیز آمیختند و گفتند آنچه را موسی(علیه السلام) به عنوان آیین الهی ارائه میدهد در واقع مقدمهای استبرای رسیدن به مقاصد سیاسی و حکومتبر مردم، نه خدایی در کار است و نه وحی آسمانی! این بدبینی نیز از آثار همان تعصب و لجاج بود که جهت فرار از حق، عذر و بهانههای واهی برای خود میتراشیدند.
و شاید آنها از این بیم داشتند که اگر نور هدایت از طریق آیین موسی(علیه السلام) بر افکار مصریان بیفتد، هم آیین خرافی نیاکانشان را از دست میدهند، و هم حکومتی را که بر اساس آن بنیان نهاده بودند. به همین دلیل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصب و لجاجت تشویق کردند و از آنجا که درباریان فرعون همه چیز را برای ادامه کومتخود میخواستند، تصورشان این بود که موسی و هارون نیز همه چیز را ابزار وصول به حکومت کردهاند.
این رشته در طول تاریخ همچنان ادامه مییابد تا عصر رسول خدا(ص) میرسد.
در هفتمین آیه نیز میبینیم که عامل اصلی انحراف مشرکان عرب تقلید کورکورانه و تعصب است که درهای معرفت و شناخت را از هر سو به روی صاحبان این صفات رذیله میبندد، میفرماید: «هنگامی که به آنها(مشرکان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید میگویند: ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروی مینماییم»، (و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفینا علیه آبائنا...) (10)
و قرآن بلافاصله در پایان این آیه جواب دندان شکنی به آنها میدهد و میگوید: «مگر نه این است که پدران آنها چیزی نمیفهمیدند و هدایت نیافتند»؟ (...اولو کان آبائهم لایعقلون شیئا و لایهتدون) (11)
تعبیرات آیه نشان میدهد که آنها انکار نمیکردند که آنچه را پیغمبر آورده «ما انزل الله» و فرمان الهی است، بلکه به قدری گرفتار جهل و تعصب بودند که آیین نیاکانشان را بر آن مقدم میشمردند، نیاکانی که واقف به جهل و گمراهیشان بودند.
به این ترتیب جهل و تعصب سبب میشود که انسان به راحتی ما انزل الله را رها سازد و پشتبه حق کند و رو به باطل نماید، هر چند حق را از باطل بشناسد!
در هشتمین آیه خداوند مسلمانان را به یاد ماجرای حدیبیه میاندازد که کفار با دیدن آن همه آیات و نشانههای حقانیت پیامبر اکرم(ص) به خاطر تعصبهای جاهلی ایمان نیاورند و این رذیله اخلاقی آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، میفرماید: «به خاطر بیاورید هنگامی را که کافران در دلهای خود خشم و نفرت جاهلیت داشتند(به همین دلیل نه تنها ایمان نیاوردند بلکه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سکینه را بر رسول خود و مومنان نازل فرمود(تا با رعایت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصب بایستد، و آنها را به کلمه تقوا ملزم ساخت که از هر کس شایستهتر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چیز غالب است»، (اذ جعل الذین کفروا فی قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة فانزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین و الزمهم کلمة التقوی و کانوا احق بها و اهلها و کان الله بکل شیئ علیما) (12)
حمیت از ماده حمی(بر وزن حمد) به معنی حرارتی است که بر اثر عوامل خارجی در بدن انسان یا اشیای دیگر به وجود میآید، به همین دلیل به حالت تب، حمی(بر وزن کبری) گفته میشود.
سپس به حالات روحی همچون خشم و تکبر و تعصب، حمیت اطلاق شده است، چرا که همه اینها حالتی آتشین در انسان ایجاد میکند.
جالب اینکه در این آیه حمیتبه جاهلیت اضافه شده که اشارهای به تعصبهای برخاسته از جهل و نادانی، و سکینه که نقطه مقابل آن استبه خدا نسبت داده شده است که آرامشی است آگاهانه و برخاسته از ایمان.
در بحثهای آینده پیرامون تعصب منفی و مثبت نکته اضافه شدن حمیتبه جاهلیت روشنتر خواهد شد.
× × × در نهمین آیه اشاره به نکته دیگری شده است که پرده از روی تعصب شدید مشرکان عرب در عصر اهلیتبرمیدارد، میفرماید: «هرگاه قرآن را بر بعضی از عجمها (غیر عربها) نازل میکردیم و او آن را به ایشان میخوانده، به آن ایمان نمیآوردند»، (و لو نزلناه علی بعض الاعجمین × فقراه علیهم ما کانوا به مؤمنین) (13)
یعنی نژادپرستی و تعصب قومی آنها به قدری شدید بود که اگر قرآن با تمام معارف عالی و فصاحت و بلاغت فوقالعاده و محتوای بی نظیر بر فردی غیر عرب نازل میشد، تعصب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نمیداد که آن را پذیرا شوند!
این تعبیر قاطع به خوبی نشان میدهد که رذیله اخلاقی «تعصب و لجاج» تا چه حد میتواند انسان را از درک حقیقت و رسیدن به مقصود بازدارد.
گرچه بعضی از مفسران برای این آیه تفسیرهای دیگری ذکر کردهاند ولی روشنترین و مناسبترین تفسیر همان است که در بالا ذکر شد.
روی همین اصل در بعضی از روایات اسلامی پیغمبر اکرم(ص) افراد متعصب و لجوج را در سرنوشتشوم اعراب جاهلی شریک میشمرد و میفرماید: «من کان فی قلبه حبة من خردل من عصبیة بعثه الله یوم القیامة مع اعراب الجاهلیة; هر کس در دلش به اندازه دانه خردلی عصبیتباشد، خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیت محشور میکند»، (دانه خردل دانه بسیار ریزی است که همواره به عنوان ضرب المثل برای خردی ذکر میشود). (14)
در دهمین آیه، چهره دیگری از این رذیله اخلاقی در اقوام مختلف دیده میشود و آن اینکه هر گروهی به خاطر تعصب و لجاج، خود را بهترین میداند، و دیگران را نفی میکند گویی تنها بندگان برگزیده خدا آنها هستند و دیگران هیچ، و همین امر سبب درگیری مستمر در میان اقوام میشود، میفرماید: «یهود گفتند مسیحیان(نزد خدا) هیچ ارزشی ندارند، و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان ارزشی ندارند، در حالی که هر دو گروه، کتاب آسمانی را میخواندند(که به آنها دستور میداد باید از اینگونه تعصبها به کنار باشند) آری افراد نادان(از مشرکان عرب) نیز سخنی همانند آنها داشتند، خداوند روز قیامت در باره اختلاف آنها داوری خواهد کرد»، (و قالت الیهود لیست النصاری علی شیئ و قالت النصاری لیست الیهود علی شیئ و هم یتلون الکتاب کذلک قال الذین لایعلمون مثل قولهم فالله یحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون) (15)
از تعبیرات این آیه به خوبی استفاده میشود که این گونه تعصبها و خودبینیها از جهل و نادانی سرچشمه میگیرد، و هر قوم جاهل و بی خبر گرفتار این رذیله اخلاقی خواهد شد.
تعبیر به «الذین لایعلمون» (کسانی که نمیدانند) مفهوم وسیع و گستردهای دارد که مشرکان عرب یکی از آن بودند و لذا بعضی از مفسران آن را به قوم نوح، یا همه امتهای پیشین که بر اثر جهل و نادانی گرفتار تعصب و لجاجتبودند، تفسیر کردهاند.
در یازدهمین آیه سخن از یک حکم کلی و عمومی است و نشان میدهد که در تمام طول تاریخ تعصب و لجاجت نقش اصلی را در ادامه کفر و توحیدستیزی ایفا میکرده است، میفرماید: «این گونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو پیامبری بیم دهنده نفرستادیم، مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نیاکان خود را بر آیینی یافتیم و به آثار و روش آنها اقتدا میکنیم»! (و کذلک ما ارسلنا من قبلک من قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آبائنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون) (16)
این تعبیر نشان میدهد که همیشه مهمترین مانع در برابر ایمان به آیین پیامبران الهی همان تعصب و تقلید کورکورانه ناشی از جهل بوده است.
و از اینجا خطر این رذیله اخلاقی آشکارتر میشود.
در دوازدهمین و آخرین آیه میخوانیم که اقوام جاهلی به خاطر تعصب و لجاج بزرگترین انبیای الهی و عقل کل را متهم به جنون میکردند و آن را بهانه مخالفتخود با آیین آنها قرار میدادند، میفرماید: «آنها پیوسته میگفتند: آیا ما خدایان خود را به خاطر شاعری دیوانه رها کنیم»؟ (و یقولون ائنا لتارکوا آلهتنا لشاعر مجنون) (17)
عجب اینکه آنها به قدری در حجاب تاریک جهل و تعصب گرفتار بودند که نمیفهمیدند این سخن یک گفتار ضد و نقیض است، «شاعر بودن» احتیاج به تفکر و ذوق سلیم و آگاهی کافی از دقایق سخن دارد(توجه داشته باشید که شاعر از ماده شعور گرفته شده است) و این با مجنون بودن هرگز سازگار نیست.
همچنین گاه آنها را متهم به «سحر» و «جنون» میکردند در حالی که سحر نیز احتیاج به آگاهی قابل ملاحظهای سبتبه بخشی از علوم و دانشها دارد، و هوشیاری خاصی را میطلبد، و این با جنون سازگار نیست، این سخنان ضد و نقیض ناشی از جهل و تعصب بود.
یک نگاه اجمالی به آیات گذشته که اشباه و نظایر دیگری نیز در قرآن مجید دارد این حقیقت را اثبات میکند که از مهمترین موانع معرفت و شناخت، تقلیدهای کورکورانهای است که از تعصب و لجاجت و وابستگی بی قید و شرط سبتبه اموری که با تمایلات نفسانی و هوا و هوسهای انسان میسازد ناشی میشود.
ضایعات و آثار زیانبار این رذیله اخلاقی صفحات تاریخ بشریت را سیاه کرده و پیامبران الهی را با مشکلترین موانع رو به رو ساخته، و خونهای زیادی بر خاک ریخته است و همین معنی برای پی بردن به آثار زیانبار آن کافی است.
اگر این رذیله اخلاقی در درون جان انسانها نبود، تاریخ بشریت چهره دیگری داشت و پیشرفت تکامل تمدنها شتاب دیگری پیدا میکرد، و نیروهای خلاق در مسیر سعادت انسانها به کار میافتاد، و به جای اینکه به صورت سیل ویرانگری در آید، نهرهای منظمی از معارف الهیه را تشکیل میداد که همه جا مایه عمران و آبادی قلوب بود.
پیش از آنکه به تحلیل معنی تعصب و سرچشمه و انگیزهها و آثار زیانبار آن بپردازیم لازم است نگاهی به احادیث اسلامی که در این زمینه وارد شده استبیفکنیم، چرا که بسیاری از مسایل مورد نظر در لا به لای این احادیثبه صورت اجمالی مطرح شده است.
احادیث در این زمینه فراوان است که در ذیل به نمونههایی از آن اشاره میکنیم:
1- در حدیثی از رسول خدا(ص) میخوانیم: «من کان فی قلبه حبة من خردل من عصبیة بعثه الله یوم القیامة مع اعراب الجاهلیة; هر کسی در دلش به اندازه دانه خردلی عصبیتباشد خداوند روز قیامت او را با اعراب جاهلیت محشور میکند». (18)
این تعبیر نشان میدهد که این رذیله اخلاقی به قدری خطرناک است که پایینترین درجات آن نیز با ایمان خالص سازگار نیست.
2- در حدیثی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) میخوانیم: «ان الله یعذب الستة بالستة، العرب بالعصبیة، و الدهاقین بالکبر، و الامراء بالجور، والفقهاء بالحسد، و التجار بالخیانة، و اهل الرساتیق بالجهل; خداوند شش گروه را به خاطر شش چیز عذاب میکند: عرب را به خاطر تعصب، و اربابان را به خاطر تکبر، و حاکمان را به خاطر ستم، و فقیهان را به خاطر حسد، و تجار را به خاطر خیانت، و اهل روستاها را به خاطر جهل و نادانی»! (19)
جالب اینکه تعصب را نخستین امر از امور ششگانه ذکر فرموده، در حالی که همه آنها از گناهان بزرگ است.
3- در حدیث دیگری از پیامبر اکرم(ص) میخوانیم: «لیس منا من دعا الی عصبیة، و لیس منا من قاتل علی عصبیة، و لیس منا من مات علی عصبیة; کسی که مردم را دعوت به تعصب کند از ما نیست، و کسی که به خاطر تعصب بجنگد از ما نیست، و کسی که با تعصب بمیرد از ما نیست»! (20)
4- امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در خطبه معروف «قاصعه» که اساس آن بر نفی تکبر و تعصب است عامل اصلی انحراف و بدبختی ابلیس را تعصب و تکبر میشمرد، و میفرماید: «هنگامی که خداوند به فرشتگان دستور داد برای آدم(علیه السلام) سجده کنند، همگی اطاعت کردند جز ابلیس» سپس میافزاید: «اعترضته الحمیة فافتخر علی آدم بخلقه و تعصب علیه لاصله فعدو الله امام المتعصبین، و سلف المستکبرین الذی وضع اساس العصبیة; تکبر و تعصب به او دست داد، و بر آدم(علیه السلام) به خاطر خلقتخویش افتخار کرد، و از جهت اصل و ریشه خود نسبتبه او تعصب ورزید، به همین دلیل این دشمن خدا پیشوای متعصبان، و سر سلسله مستکبران است، و کسی است که بنای تعصب را پی ریزی کرد»! (21)
5- در حدیث دیگری از رسول خدا(ص) میخوانیم: «من تعصب او تعصب له فقد خلع ربق الایمان من عنقه; هر کس تعصب بورزد، یا دیگران به خاطر او تعصب بورزند، رشتههای ایمان را از گردن خود بازگردانده است». (22)
میدانیم «تعصب» و «لجاجت» لازم و ملزوم یکدیگرند، و به همین دلیل ما هر دو را تحتیک عنوان آوردیم، در رابطه با نکوهش رذیله لجاج نیز روایات زیادی داریم از جمله:
1- در حدیثی از رسول خدا(ص) میخوانیم: «ایاک و اللجاجة، فان اولها جهل و آخرها ندامة; از لجاجتبپرهیزید که آغازش جهل و پایانش پشیمانی است»! (23)
2- در حدیث دیگری از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) آمده است که فرمود: «اللجاج اکثر الاشیاء مضرة فی العاجل و الآجل; لجاجت در دنیا و آخرت از همه چیز زیانبارتر است». (24)
3- در حدیث دیگری از همان حضرت میخوانیم: «اللجاج بذر الشر; لجاجتبذر شر و بدی است»! (25)
4- در نهج البلاغه آمده است که فرمود: «اللجاجة تسل الرای; لجاجت آراء انسان را سست، و او را به خطا میافکند». (26)
5- و نیز از همان حضرت آمده است: «لیس للجوج تدبیر; لجوج مدیریت و تدبیر ندارد». (27)
با توجه به روایاتی که در بالا آمد تاثیر تخریبی این دو رذیله اخلاقی(تعصب و لجاج) در زندگی فردی و اجتماعی انسانها روشن میشود تا آنجا که انسان را از ایمان و اسلام بیگانه ساخته، و به سوی کفر و شرک و اقتدای به شیطان و رها کردن رشته محکم ایمان سوق میدهد که دلایل آن را در بحثبعد خواهید خواند.
«تعصب» از ماده «عصب» در اصل به معنی رشتههایی است که مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پیوند میدهد، سپس این ماده به معنی هر نوع وابستگی شدید فکری و عملی آمده است که غالبا بار منفی دارد هر چند وابستگیهای مثبت نیز در مفهوم آن افتاده است که شرح آن در بحثهای آینده به خواستخدا خواهد آمد.
بدیهی است وابستگیهای غیر منطقی نسبتبه شخص یا عقیده و یا چیزی انسان را به لجاجت و تقلید کورکورانه سبتبه آن وادار میکند، و سرچشمه بسیاری از کشمکشها و جنگها و خونریزیها و اختلافات مستمر است.
هرگاه این گونه تعصبها از میان جامعه انسانی برود و مردم تسلیم منطق و حرف حساب باشند بسیاری از اختلافات برچیده میشود و آرامش بر جوامع بشری حاکم میشود.
چنین تعصبی که نتیجه مستقیم آن لجاج و تقلید کورکورانه است از امور زیر سرچشمه میگیرد:
1- حب ذات و علاقه شدید به نیاکان - حب ذات افراطی سبب میشود که انسان نسبتبه هر چیزی که به او ارتباط و پیوند دارد دلباختگی و دلدادگی نشان دهد از جمله نسبتبه پدر و نیاکان و آیین و رسوم آنها.
این وابستگی شدید عامل انتقال بسیاری از خرافات و زشتیها به بهانه حفظ آداب و سنن، از نسلی به نسل دیگر میباشد، و حجابی در برابر معرفت و شناختحق است.
دفاع و طرفداری شدید از قوم و قبیله گاه به جایی میرسد که بدترین افراد قبیله و زشتترین آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصب بسیار زیبا جلوه میکند در حالی که بهترین افراد قبایل دیگر و عالیترین آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بی معنی است!
2- پایین بودن سطح فکر فرهنگ - هر قدر سطح فکر مردم کوتاهتر و فرهنگ آنها ضعیفتر باشد، تعصبهای جاهلانه و لجوجانه و تقلیدهای کورکورانه در میان آنها بیشتر است، به عکس هر قدر سطح فکر بالاتر رود و فرهنگ کاملتر شود توجه او به منطق و استدلال و نفی تعصب و لجاجت و جانشین ساختن تحقیق به جای تقلید کورکورانه بیشتر میشود.
3- شخصیتزدگی عامل دیگری برای تعصب و تقلید کورکورانه است - گاه شخصی در نظر انسان چنان قداست پیدا میکند که گفتار و رفتار او از دایره نقد خارج میشود هر چند از نظر علمی و اخلاقی در سطح پایینی قرار داشته باشد و همین امر سبب میشود که عدهای چشم و گوش بسته به دنبال او بیفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دستبدهند، بی آنکه در محتوای سخنان و رفتار او کمترین اندیشه کنند!
4- انزوای اجتماعی و فکری یکی دیگر از اسباب تعصب است - وقتی انسان در خودش و محیط فکری و اجتماعیش فروبرود و از جوامع و افراد دیگر و افکار آنها بیخبر بماند نسبتبه آنچه در اختیار اوستسخت وابسته میشود، و در برابر آن تعصب میورزد، در حالی که اگر با دیگران بنشیند و فکر خود را با افکار دیگران مقایسه کند نقطههای قوت و ضعف و مثبت و منفی به زودی آشکار میگردد، و به او اجازه میدهد بهترین انتخاب را داشته باشد.
تعصب و لجاج، آثار منفی شدیدی دارد که در زندگی انسانهای متعصب و لجوج به زودی ظاهر میشود.
1- تعصب یعنی وابستگی غیر منطقی به شخص یا عقیده یا عادت و رسم خاصی، همان گونه که قبلا نیز اشاره شد، حجاب ضخیمی بر دیده عقل انسان میافکند، و او را از درک حقایق و خیر و شر و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پیدا کردن راه چاره محروم میسازد.
به همین دلیل در احادیثسابق خواندیم که لجوج مدیریت و تدبیر ندارد، و در حالات شیطان دیدیم که به خاطر تعصب از درک بدیهیات واماند، و رشته عبودیت و بندگی را از گردن خویش برداشت و برای همیشه رانده درگاه الهی شد.
2- تعصب و لجاجت آتش سوزانی است که پیوندهای وحدت و اتحاد را در جامعه بشری میسوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان افراد میپاشد و نیروهایی را که باید صرف پیشرفت جوامع انسانی شود، به جنگ و ستیز با یکدیگر وامیدارد، به همین دلیل در حدیثی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) میخوانیم: «اللجاج ینتج الحروب و یوغر القلوب; لجاجت آتش جنگها را روشن میسازد و دلها را پر از کینه و دشمنی میکند». (28)
3- تعصب و لجاج سبب میشود که دوستان از هم دور شوند و محبتها به عداوتها مبدل گردد.
4- تعصب و لجاج یکی از عوامل مهم کفر است، و بسیاری از امتهای پیشین تنها به این دلیل راه کفر را پیش گرفتند که تعصب و لجاج نسبتبه آیین نیاکانشان مانع پذیرش حق شد(شرح این معنی را در تفسیر آیات گذشته خواندیم).
5- تعصب و لجاج مایه درد و رنج و زحمت و ناراحتی است، چرا که سبب میشود انسان مدتها، و گاه سالیان دراز، در بیراهه سرگردان شود و چون به بن بست میرسد سرانجام خسته و وامانده از راهی که رفته استبازمیگردد.
روی همین معنی در حدیثی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) میخوانیم: «ثمرة اللجاج العطب; ثمره لجاجتشکستخوردن و هلاکت است». (29)
و به همین دلیل غالبا مایه ندامت و پشیمانی است همان گونه که در احادیث گذشته به آن اشاره شده بود که «آغاز لجاجت، جهل است و پایان آن ندامت»!
6- تعصب و لجاجت در بسیاری از مواقع، کنترل امور را از اختیار انسان خارج میسازد و او را به جاهایی میکشاند که هرگز مایل به آن نبوده است، روی این جهت در بعضی از احادیث اسلامی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نقل شده است که میفرماید: «لامرکب اجمح من اللجاج; هیچ مرکبی سرکشتر از مرکب لجاجت نیست»! (30)
7- و بالاخره تعصب و لجاجت هم دنیای انسان را بر باد میدهد و هم آخرت او را، چرا که در دنیا سرچشمه عداوتها و جداییها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش میشود و در آخرت سبب دوری از رحمتخدا، و این همان است که در روایت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) خواندیم: «اللجاج اکثر الاشیاء مضرة فی العاجل و الآجل; لجاجت از همه چیز زیانبارتر است در دنیا و آخرت»!
بار دیگر لازم است این نکته را یادآور شویم که این سه رذیله اخلاقی(تعصب و لجاجت و تقلید کورکورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولی چون رابطه بسیار نزدیکی با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم یکدیگرند هر سه را با هم عنوان کردیم.
انگیزههای تعصب و لجاجت نیز روشن است، زیرا: تعصبهای کور و مخرب قبل از هر چیز برخاسته از جهل و نادانی است، به همین دلیل هر قومی جاهلتر باشند، تعصب و وابستگیش به آنچه دارد بیشتر است، تا آنجا که حاضر نیستند از طریق ایجاد تحول در وضع خود، گامهایی به سوی تکامل بردارند، و همین تعصب و لجاجت عامل عقب ماندگی آنها میشود.
در اخبار گذشته نیز خواندیم که پیغمبر اکرم(ص) میفرمود: «از لجاجتبپرهیزید که آغاز آن جهل و پایان آن پشیمانی است»!
عامل دیگر تعصب و لجاج، خودخواهی است، چه اینکه افراد خودخواه به آنچه دارند سخت علاقهمند و وابستهاند، هر چند آیین غلط و رسوم و آداب نادرستی باشد، همین که احساس میکنند مربوط به قوم و قبیله و نیاکانشان است، آن را پذیرا میشوند و چشم و گوش خود را بر همه چیز میبندند.
گاه راحتطلبی و تنبلی نیز انگیزه تعصب و لجاجت میشود، زیرا انتقال از وضع موجود به وضعی دیگر در بسیاری از اوقات نیاز به تلاش و کوشش و پیکار با موانع دارد و افراد عافیت طلب حاضر به استقبال این امور نیستند، به همین دلیل آنچه را دارند سخت میچسبند، و از آن جدا نمیشوند.
«تعصب» و «حمیت» و «تقلید» سه مفهوم نزدیک به هم هستند که شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هرچند غالبا واژه تعصب در بخش مذموم به کار میرود.
به طور کلی اگر وابستگی انسان به امور نادرست و غیر منطقی باشد تعصب مذموم است، و این همان چیزی است که در قرآن مجید از آن به عنوان «تعصب جاهلیت» یاد شده است، و اگر وابستگی به امور مثبت و مفید و سازنده و از روی علم و آگاهی باشد تعصب مثبت و ممدوح است.
امام امیرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره میفرماید:
در یک جا میگوید: «فاطفئوا ما کمن فی قلوبکم من نیران العصبیة، و احقاد الجاهلیة، فانما تلک الحمیة تکون فی المسلم من خطرات الشیطان و نخواته و نزعاته و نفثاته; شرارههای تعصب و کینههای جاهلیت را که در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازید که این نخوت و تعصب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهیها و فساد و وسوسههای شیطان است». (31)
و در همین خطبه که اساس آن برکوبیدن کبر و غرور و تعصب و لجاج است در جای دیگری میفرماید: «فان کان لابد من العصبیة فلیکن تعصبکم لمکارم الخصال، و محامد الافعال، و محاسن الامور التی تفاضلت فیها المجداء و النجداء من بیوتات العرب... فتعصبوا لخلال الحمد، من الحفظ للجوار، و الوفاء بالذمام، و الطاعة للبر، و المعصیة للکبر، و الاخذ بالفضل، و الکف عن البغی...; اگر قرار است تعصبی در کار باشد، تعصب خود را در اخلاق پسندیده، افعال نیکو، کارهای خوب، و اعمال و اموری که افراد باشخصیت و شجاع از خاندانهای(برجسته) عرب داشتند قرار دهید... تعصب شما در راه حفظ صفات با ارزش همچون حفظ حقوق همسایگان، وفای به عهد، اطاعت از نیکیها، سرپیچی از تکبر، جود و بخشش و خودداری از ستم باشد»! (32)
به این ترتیب امام(علیه السلام) به هر دو شاخه «تعصب» در این خطبه اشاره فرموده، و فرزندش امام سجاد(علیه السلام) در برابر این سؤال که عصبیت چگونه است، هر دو شاخه را در برابر یکدیگر قرار داده چنین میفرماید: «العصبیة التی یاثم علیها صاحبها ان یری الرجل شرار قومه خیرا من خیار قوم آخرین! و لیس من العصبیة ان یحب الرجل قومه و لکن من العصبیة ان یعین قومه علی الظلم; تعصبی که دارنده آن مرتکب گناه میشود این است که انسان بدان طایفه خود را از نیکان طوایف دیگر بهتر بداند(و به خاطر تعصب بدان را بر نیکان مقدم بشمرد) ولی تعصب این نیست که انسان به طایفه خود علاقه و محبت داشته باشد تعصب آن است که آنها را در ظلمشان یاری دهد». (33)
مطابق این حدیث وابستگی به قوم و طایفه تا آن حد که به آنها علاقه داشته باشد و در کارهای خیر آنان را یاری دهد نکوهیده نیست، چرا که این وابستگی نه تنها او را به انجام کار خلافی دعوت نکرده، بلکه تشویق به پیوندهای محبت آمیز و سازنده نموده است، تعصب نکوهیده آن است که انسان به خاطر وابستگیهای قومی و مانند آن حق و عدالت را زیر پا بگذارد و حتی بدان وابسته را بر نیکان غیر وابسته مقدم بشمرد.
در حدیث دیگری از همان حضرت میخوانیم: «لم یدخل الجنة حمیة غیر حمیة حمزة ابن عبدالمطلب، و ذلک حین اسلم غضبا للنبی فی حدیث السلا (34) الذی القی علی النبی9; هیچ تعصبی وارد بهشت نمیشود جز تعصب حمزة بن عبدالمطلب (35) و این زمانی بود که اسلام آورد و به خاطر(بی احترامی به پیامبر(ص) از جهت) بچهدان حیوانی که بر آن حضرت فکنده شده بود خشمگین گشت(و به یاری آن حضرت شتافت و اسلام را پذیرا شد)». (36)
بدیهی است تعصب حمزه در دفاع از پیغمبر اکرم(ص) در مقابل مشرکان کثیف و ننگین و بی منطق چیزی جز دفاع از حق و عدالت نبود، و این تعصب ممدوح است، اگر حمزه(علیه السلام) به خاطر تعصب چیزی بر خلاف حق و عدالت انجام میداد مذموم بود.
«تقلید» نیز همانند «تعصب» دارای دو شاخه است: شاخه مثبت، و شاخه منفی، و به تعبیر دقیقتر برای تقلید چهار قسم تصور میشود که سه قسم آن منفی است و یک قسم آن مثبت.
نخست «تقلید جاهل از جاهل» است که گروهی نادان چشم و گوش بسته از گروه نادان دیگری تبعیت کنند و اعتقادات و رسوم و سنتهای غلط آنان را پذیرا گردند، این گونه تقلید است که در آیات قرآن شدیدا از آن مذمتشده و از اسباب لجاجت و تعصب و گاه از آثار محسوب میشود و سبب انتقال خرافات از قومی به قوم دیگر، و ایستادن در برابر انبیای الهی و داعیان به سوی حق است.
دوم «تقلید عالم از جاهل» است که بدترین نوع تقلید میباشد و آن اینکه انسان آگاهی به خاطر گرفتار شدن در چنگال تعصب، علم خود را رها ساخته و چشم و گوش بسته به دنبال جاهلان بیفتد.
مساله عوامزدگی و تسلیم دانشمندان قوم در برابر عوام نوعی تقلید عالم از جاهل است.
سوم «تقلید عالم از عالم دیگر» استبه این صورت که انسان آگاه، زحمتبحث و بررسی و تحقیق در باره بعضی از مسائل را به خودندهد و چشم و گوش بسته به دنبال عالمی بیفتد، روشن است که این تقلید نیز نکوهیده است، هر چند مانند قسم اول و دوم نیست، زیرا بر علما و دانشمندان هر امت لازم استبه تحقیق و بررسی مسائل بپردازند و با داشتن سرمایههای علمی در برابر تقلید کورکورانه تسلیم نشوند، به همین دلیل در فقه اسلامی آمده است که تقلید کردن بر مجتهد حرام است، و یکی از تعبیرهای معروفی که در اجازههای اجتهاد نوشته میشود «یحرم علیه التقلید» میباشد، مگر اینکه رشته تخصصی آن دو عالم از هم جدا باشد(مانند طبیب متخصص قلب که مثلا در بیماری چشم خود به متخصصان چشمپزشکی مراجعه میکنند) و یا متخصصی که به استاد خود رجوع میکند که در واقع هر دو از قبیل قسم چهارم است که به آن اشاره خواهد شد.
نوع چهارم «تقلید جاهل از عالم» در آنچه مربوط به علم اوست، و به تعبیر دیگر مراجعه غیر متخصصین به متخصصین هر فن، و باز به تعبیر دیگر آنچه را انسان نمیداند از کسانی که آگاه و اهل خبره آنند فراگیرد و به آن عمل کند(درست مانند مراجعه بیماران به اطباء در بیماریهای مختلف) این مساله پایه زندگی فردی و اجتماعی انسان را تشکیل میدهد.
توضیح اینکه: علوم و فنون و دانشها به حدی وسیع و گسترده است که یک انسان هرگز نمیتواند در همه آنها صاحب نظر و اهل اطلاع باشد، از قدیم الایام چنین بوده و در عصر ما که علوم به شاخههای بسیار متعدد و پیشرفتهای تقسیم شده این مساله ظاهرتر و آشکارتر است تا آنجا که حتی یک انسان نمیتواند مثلا در تمام رشتههای پزشکی یا راه و ساختمان صاحب نظر باشد، تا چه رسد به رشتههای دیگر.
با این حال چارهای جز این نیست که افراد ناآگاه به آگاهان هر رشته مراجعه کنند، این یک اصل مسلم است که از سوی تمام عقلای جهان به رسمیتشناخته شده است و رها کردن آن سبب از هم پاشیدگی تما پیوندهای اجتماعی میشود.
در مسائل معنوی و اخلاقی و علوم دینی نیز همین گونه است، هرگز نمیتوان انتظار داشت که همه مردم در همه رشتههای علوم اسلامی صاحب نظر باشند، بعضی از این رشتهها به اندازهای وسیع و گسترده است که بعد از پنجاه سال نیز احتیاج به بحث و بررسی بیشتر دارد(مانند علم فقه).
طبیعی است که در این گونه علوم نیز افراد غیر وارد به آگاهان این علوم مراجعه کنند.
ولی البته در مورد اصول دین که پایههای اصلی دین را تشکیل میدهد و هر کس به فراخور حالش میتواند در باره آن تحقیق کند باید دلیلی متناسب با فکر و فهم خود به دست آورد، و تقلید در آن جایز نیست، باید تحقیق کرد و آن را از روی دلیل شناخت.
به هر حال این قسم تقلید مذموم و نکوهیده حساب نمیشود، این مصداق ...انا وجدنا آبائنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون (37) نیستبلکه مصداق ...فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون (38) است.
تعصب مذموم که سبب لجاجت و تقلید کورکورانه است، ارتباطی با این مساله ندارد.
راه علاج این رذیله اخلاقی مانند سایر رذایل اخلاقی در درجه اول توجه به انگیزهها و ریشهها و از بین بردن آن است، و با توجه به اینکه ریشه تعصب، حب ذات افراطی، پایین بودن سطح فرهنگ، شخصیتزدگی، و انزوای اجتماعی و فکری است، برای از میان بردن این صفت رذیله باید سطح آگاهی افراد بالا رود، با اقوام و ملل دیگر و گروههای مختلف اجتماعی بیامیزند، حب ذات در آنها تعدیل گردد، و گرایشهای زیانبار قومی و قبیلگی از میان آنها برچیده شود تا پایههای تعصب و لجاجت و تقلیدهای کورکورانه برچیده شود.
همچنین باید به آثار و پیامدهای زیانبار آن توجه شود، که این خود عامل دیگری برای از میان بردن این رذیله اخلاقی است.
هنگامی که انسان توجه داشته باشد که تعصب و لجاج، پردهای بر فکر و عقل او میاندازد و او را از درک صحیح بازمیدارد، و نیز پیوندهای وحدت و اتحاد را در جامعه بشری پاره میکند، و بذر نفاق و اختلاف را در میان آنها میپاشد، و مایه درد و رنج انسانها میگردد، و حتی گاه او را به پرتگاههایی که هرگز انتظار آن را نداشته است میکشاند، به یقین توجه به این امور، او را از مرکب سرکش تعصب و لجاج پایین میآورد، و از بیراهههای خطرناک به شاهراه سعادت و خوشبختی رهنمون میگردد.
یکی دیگر از طرق درمان رذایل اخلاقی تغییر شکل و تعویض محتوای آن استبه این معنی که انگیزهها را از بخشهای منفی به بخشهای مثبت هدایت کنیم:
مثلا کسی که دارای تعصب شدید نسبتبه مسائل نادرستی است، به جای اینکه انگیزه تعصب را در او بمیرانیم، تعصب او را به امور مثبت متوجه سازیم.
این همان چیزی است که در سخنان نورانی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در خطبه قاصعه خواندیم که میفرماید: «اگر بنا هست تعصب داشته باشید سعی کنید تعصب شما به خاطر مکارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد». (39)
یعنی اگر بناست وابستگی توام با اصرار نسبتبه چیزی داشته باشید این وابستگی را نسبتبه فضایل اخلاقی قرار دهید.
نقطه مقابل «تعصب» و «لجاج» و «تقلید کورکورانه» تسلیم در برابر حق است که از فضایل مهم اخلاقی محسوب میشود، یعنی انسان حق را نزد هرکس، حتی دورترین و کوچکترین افراد ببیند، در برابر آن تسلیم شود و آن را با آغوش باز پذیرا گردد.
این فضیلت اخلاقی سبب پیشرفت علم و دانش انسان و پرهیز از گمراهیها و گام نهادن در صراط مستقیم است.
این فضیلت اخلاقی جز برای مؤمنان و صالحان و کسانی که از حب ذات افراطی دورند و از وابستگیهای تعصب آلود قومی و گرایشهای گروهی برکنارند حاصل نمیشود.
تسلیم در برابر حق نشانه ایمان، سلامت فکر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذیب نفس است. قرآن مجید خطاب به پیامبر اسلام(ص) چنین میفرماید:
«فلا و ربک لایؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما; به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود مگر اینکه در اختلافاتشان، تو را به داوری طلبند و سپس از داوری تو در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملا تسلیم باشد»! (40)
و در جای دیگر میفرماید: «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم...; هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند اختیاری(در برابر فرمان خدا) داشته باشند. ..». (41)
البته تسلیم - به عنوان یک فضیلت اخلاقی - به دو معنی استعمال میشود، یکی تسلیم در برابر حق که نقطه مقابل تعصب و لجاجت و تقلید کورکورانه است و دیگر تسلیم در برابر قضا و قدر الهی و خواستههای او، در برابر اعتراض و نارضایی و ناشکری.
موضوع بحث ما در اینجا معنی اول است و معنی دوم به خواستخدا در بحث «رضا و تسلیم» خواهد آمد.
پینوشتها:
1- نوح،7.
2- همان،23.
3- اعراف، 70.
4- انبیاء، 52.
5- انبیاء،53.
6- شعراء،73 ، 72.
7- شعراء، 74.
8- «لتلفتنا» از ماده «لفت»(بروزن نفت) به معنی منصرف ساختن است، و التفات نیز از همین ماده گرفته شده و به معنی توجه به چیزی بعد از انصراف از چیز دیگر است.
9- یونس، 78. شده و به معنی توجه به چیزی بعد از انصراف از چیز دیگر است.
10- بقره، 170.
11- همان.
12- فتح،26.
13- شعراء،199 - 198.
14- اصول کافی، جلد 2، صفحه 308، باب العصبیة، حدیث3.
15- بقره،113.
16- زخرف،23.
17- صافات،36.
18- اصول کافی، جلد 2، صفحه 308(باب العصبیة).
19- کافی، جلد 8، صفحه 162، حدیث17.
20- سنن ابی داوود، حدیث 5121، طبق نقل میزان الحکمه.
21- نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه 192.
22- اصول کافی، جلد 2، صفحه 308، حدیث 2.
23- میزان الحکمة، جلد 4، صفحه 2770(ماده لجاجه).
24- همان مدرک.
25- همان مدرک.
26- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره179.
27- غررالحکم.
28- غررالحکم(طبق نقل میزان الحکمة، باب اللجاجة).
29- همان مدرک.
30- همان مدرک(ماده لجاجت).
31- نهج البلاغه، خطبه 192 از بند 22 تا23.
32- همان مدرک، بند76 تا79.
33- اصول کافی، جلد 2، صفحه 308(باب العصبیة، حدیث7).
34- بچهدان حیوان.
35- منظور از وارد شدن تعصب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است.
36- اصول کافی، جلد 2، صفحه 308.
37- زخرف،23.
38- نحل،43.
39- نهج البلاغه، خطبه 192.
40- نساء، 65.
41- احزاب،36.
منبع:اخلاق در قرآن، جلد 2، آیت الله العظمی مکارم شیرازی(دامت برکاته) الف
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}